دستهایت روسری را از وسط تا میکند
این مثلث در مربع سخت غوغا میکند
کنار حادثه میپوشم، غمِ سیاه-سفیدم را
سپس به عکس تو میدوزم، دو بُعد کوچک دیدم را
مىرسد روزى كه مىرقصيم از دنيا برون
مىشود از آستين دوست، دست ما برون
ای خفته در تطور چشمت صد آسمان
با گردش نگاه تو میگردد آسمان
می شكافد سیاهی شب را
آخرین لاى لاىِ یک مادر
کوچه از ما خانه از ما مدرکش دستِ شماست
اختیار رفت و آمد تکتکش دستِ شماست
با تخت و تاج یک سره زرین چه کرده است
بر روی زلفکان تو طاقین چه کرده است
قریب مانده دو ساق از دو تن گره بخورد
شبی که موی تو با یاسمن گره بخورد
من همین گونه که گشته سپری خوشبختم
من به این زندگی دربه دری خوشبختم
از عید مگویید که ما عید نداریم
زین خانه بر آیید! برآیید! نداریم
اتاق کوچک من قصۀ دیدار می خواند
و ساعت از نگاهِ عاشق بیدار می خواند
وطن یا ناوطن در من بجا ماندهاست دردش را
خزان کی میتواند گم کند تصویر زردش را