دیگر مرا یک کشور ویران تصور کن
یک کشور بینعمت و بینان تصور کن
در خون طپیدی باز برادر، چها شدی
در دست غیر باز شکستی فنا شدی
به نام عشق بخوان کوچه و خیابان را
به نام عشق تو آذین ببند دکان را
شهر من، روزی، یک واژه زیبا بودهست
مثل یک خال کنار لب دنیا بودهست
رفته ای از چشم و در دل ماندگار استی هنوز
بر روان بی قرار من قرار استی هنوز
مفهوم هستی گُنگ بود انسان تولد شد
پیغمبری در نقش یک چوپان تولد شد
هوای سرد شبانگاهی، صدای شرشر باران بود
زنی که غصه صدایش کرد، ز نام خویش گریزان بود
خودسوزیست، چهره کمی ناشناختهست
قدری میان چهره غمی ناشناختهست
بگو! زبان بگشا گر دعا و نفرین است
که بر تو پاسخ ما هرچه هست؛ آمین است
دفترچهی بزرگ جهان بسته می شود
وقتیکه حرف نیست دهان بسته می شود
تنات با خاک یکسان گشته، غزه، خانههایت کو
ستون و سقف و کلکین، مسکن پروانههایت کو
به جان تو قسم، رنج و غمات را دیدن آسان نیست
تراژیدی تلخِ ماتمات را دیدن آسان نیست