احتیاط اهل مدینه، که فضا چون شام است
خارجی خواندن با طعنه، خودش دشنام است
نگاهت میتراود چون گل شبتاب صحرایی
دلم را میبرد با خود به سمت شهر رویایی
جهنم است، جهنم نه نیمروزان است
گلوی کوچه چو دلهای کینهتوزان است
تا نقرۀ دو دست ترا خینه می رسد
جان بر لبم ز کشمکش سینه می رسد
دل من، چند متری، پیشتر از ابتدا برگشت
در آنسوها رها ماند و رها گشت و رها برگشت
ای کاش آغوش و شراب و آب و نان باشد!
دنیا برایت بهتر از افغانستان باشد
دختر وطن نداشت ولی آرزو که داشت
گلبرگهای تازه و خوش رنگ و رو که داشت
بر لب دریا، لب دریادلان خشکیده است
از عطش دل ها کباب است و زبان خشکیده است
میدود در پهنۀ هامون هیولایی
آهنین چنگ، آهنین تن، را برین پایی
هرچند وضع جملهجهان زار و درهم است
کابل سیاهبختترین شهر عالم است
تو میروی و غمات عاشقانه میماند
کنارم این دل پر از بهانه میماند
چشمی اگر به سيب و به حوا نداشتم
آدم نبودم و غم دنيا نداشتم