تو را به نام من و رسم و راه من چه غرض تو را به پوشش شام و پگاه من چه غرض
ساعت شمار از دَوَران ایستاده بود
تقویم روی فصل خزان ایستاده بود
چون تارهای پیچ پیچ و گره ی کورم
مرهم نشد زخم درونم، زخم ناسورم
دوست دارم تا بگردم کوچه را، میروم از دست انسان لای درز
بستهام دروازه را با خاکها تا نیاید برف و باران لای درز
قسم به سرو زمستانى پر از اميد
كه بى بهانه تو را عشق ميتوان بخشيد
هزار بار به جای سرش گذاشتهام سر
چه جای منت و محنت، هزار نیست مکرر
من كه مردم زندگی آمد سر گورم گریست
خاك سر برداشت از خود، گفت این دیوانه كیست؟
حرف ما برق و روشنایی نیست، حرف ما حق عادلانه ی ماست
اینکه توتاپ و هر چه می گفتیم، مطمئن شو فقط بهانه ی ماست
اینجا زنی از چشم های خانه پنهان است
او همزبان این در و دیوار بی جان است
شکسته سقف رویاهام، در و دیوار... ویرانم
به حلقومم رسیده در تب و تاب نفس، جانم
یاد کن یاد از این آدمِ آزرده رفیق
غمِ دوریِ تو را دل به کجا برده رفیق
با یک زنی در او بلد یک روز نی یک روز
دو میشود یک تا عدد یک روز نی یک روز