حالا که کهکشان منی، ماه مشتری!
ناهید و اشک و آینه دارم، نمی خری؟!
غمی به هیبت کوهی ز سنگ های سیاه
نهاده پا به گلویم به رنگ های سیاه
چشمان میمست تو باج از خرمن خورشید میگیرند
این بیمروت های غارتپیشه سیب از بید میگیرند
دلم را برده از من عطر امواج صدای تو
كدامین جاده ره دارد به درگاه سرای تو
چه بی قرار شده رودخانه ی هلمند
در آستانه ی نوروز و آخر اسفند
و پا به پای توآمد و پا به پات نشست
دلم اگرچه گرفت و دلم اگرچه شکست
باز کن پنجره را رو به هوای نوروز
بشنو از دورترین نقطه صدای نوروز
ما را کشیده روی خیابان بالآخره
این لرزههای تند و پریشان بالآخره
خلافِ هرچه عرف و شرع و قانون دوست میدارم
ترا از بدو دنیا، تا به اکنون دوست میدارم
تو اما ای تلِ بیبرگ و باران، زنده میمانی
تو اما ای تن زخمیِ دوران، زنده میمانی
کو آن صفای دامن بیرنگ خاره ها
كاتش به دامنیم از این باغواره ها
خانهها تلّ خاک و خاکستر، کوچه در کوچه غرق در خون است
زامبیها رسیدهاند به شهر، شهر از پای تا به سر خون است