آزرده مباش، شانهام شانهی تو
دنیای خیال و خاطرم خانهی تو
بیدارم و خاطرات را میبینم
تصویرِ خوشِ دهات را میبینم
با شیون و با ناله و فریاد باید زیست
با قلب هر دم زخمی و ناشاد باید زیست
بهاران صد چمن اندیشه دارد
به باغ آرزو ها ریشه دارد
سرم را چرت، دربستی گرفته
به جانم نیستی هستی گرفته
ترا من در کفن میخواهم امشب
به دور از هر چه من میخواهم امشب
همیشه درد تلخی در تنم بود
حریر اشک من پیراهنم بود
مانده ام در کوچه گمراهی ات
کشته ما را رسم خاطر خواهی ات
خاکِ بیجان و بیبها بودم، دادهای با بهار پیوندم
کوچکم در برابرت بیشک، بندهی توستم خداوندم
کجا شد خندههای شاد کابل
پل سرخ و دل آباد کابل
با لطف شما اهل نظر خواهد شد
از آنچه که بوده بیشتر خواهد شد
به کوچه می زنم امشب که خسته ام گیجم
خدای من به کجایی که می زنم در را