من “زندهجان”ی زیر آوارم
که بخت من روی گسل خفته
کوچ کلاغهای سیاه از فراز بام
بیدار می شوی شبی از خواب احتمال؟
شاید آن روز، روز بارانی، مادرم خوابِ چشمه را میدید
ابر اردیبهشت گل میکرد، آسمان قطره قطره میبارید
خداوندا! ورق يكبار گرديد
نوار آخر شد و تكرار گرديد
باز آتش گام در گام تبر
راه بر خرگاهِ کاجی میزند
میبینمت هر روز بین درههای پیر
بهر دفاع از کشورت، جان میدهی سرباز
پس از تا سوختن گرما و گرما
چو سکری سرد میپیچید در ما
روح راکد دوباره راه افتاد
ماهی نیمهجان به جوی آمد
کلام گرم چشمانت
حدیث سبز رستن بد
غمگینم از نوشتن این ابیات
در دفتری که از تو بجا مانده
های پیغمبر! های پیغمبر!
قد برافراز و امّتت بنگر
شبیه مرگ ترا دوست دارمت ای عشق
شبیه هستی من، بودنت پر از عدم است!