اینک چهار هزار تفنگدار دریایی با ششصد چراغدار
از بام برج های جهانی شاخ بزغاله ای را نشانه گرفته اند
در سرزمینی که بورس کرامت زن
روزگاری سه صد افغانی...
نشستم روبهرویش
با ارغوانهای پرپر کابل در قلبم
دوستت دارم چنان که تو طلا را
بر دوش می کشی و خاموش می نشینی
دلم با بغض سنگینی درون سینه زندانی است
دلم چون ابرهای درهم و آشفتهٔ همواره در تبعید...
از مرگ سخن نگو
بگذار تا دختران همسايه لبخند زيبايت را ببينند