آیا کسی موهایت را در باد دیده است؟
این شاعران بنیاد بر کن را...
این حس غریبی است كه شبها تو را
بیشتر احساس میكنم
شب تنیده در جادوی بغبغوی مرغکان
آبزیِ مغموم در هقهقِ تنهایی...
از چشمهای شما اتفاق میافتد
تکرار احساسی از آرامش...
میدانی «عمو گابو»!
من از سرزمین «اَرنواز» و «شهرناز» میآیم...
آدمی پرنده نيست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود...
هر صبح که از خواب برمی خیزم
بر شیشه یخ گرفته...
با قناری دوباره میخوانم
نغمههای بلند آزادی...
چندین بار پنج هزار سال چندین بار مرگ...
گفتم درختها با بوتهها برابر و همسان نمیشوند
گفتم درختها از سینه زمین چون ناله میجهند
من هیچوقت به مرگ تو راضی نمیشوم
حتی برای مدت کوتاهی...
کاش اندازۀ تمام روزهایی که باقی مانده بین من و گذشتهام
فاصله میبود...