در سکوتِ این سنگ
که خوانندش زمین...
بیا که گریه کنیم به تلخکامی دوشیزه گان آواره
به بی زبانی دروازه های بسته... شکسته...
امشب تو بهانه ی من باش
ای پرنده ی کوچک!
کسی همیشه برایم سرود میخواند
و ماه کوچکی از نام من به لبهایش مدام میتابد
از حال رفته ای!
گلوله ی سربی شانه ات را شکافته...
هی، رنگینکمان! رنگینکمان!
مدادهای کودکیام را به من برگردان
چقدر آرام و ساکت
به تکانه های ساعت گوش سپردی
جان آدمی را با درد سرشته اند
با درد زاده می شویم و با درد می میریم
ما رابينسون كروزوئه هاى بى جزيره ايم
گم شده در تنهايى خود...
مرگ ميخواندم... اما... زنجيرهايى طلايى
شبيه موهاى بافته شده ى دختركم
چگونه ممکن است
به تو نیاندیشم؟
صورت خط به خط نوربند!
می خواهم عمیق شوم خودم را در تو...