دست بر سرم می کشی انگشت هایت موهایم را در می دهد
گونه ام تاول زده... پای گریز ندارم...
انكارت می كنم اما تو هستی
مثل نفسهایی كه در سینه میاید و میرود...
بار اول که دیدمت
به کوچ کشی فکر کردم...
آوازهای غمگین مادرم بود
که در بساط پدر شلوار کردیهایش...
خورشید گیاهان را خورده بود
ماه را... هرچه از خاک بلندتر را...
آی دیدار صبح ناپیدا
چشم بر راهان واههی شکوفایی تو...
آیا کسی موهایت را در باد دیده است؟
این شاعران بنیاد بر کن را...
این حس غریبی است كه شبها تو را
بیشتر احساس میكنم
از چشمهای شما اتفاق میافتد
تکرار احساسی از آرامش...
میدانی «عمو گابو»!
من از سرزمین «اَرنواز» و «شهرناز» میآیم...
آدمی پرنده نيست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود...
هر صبح که از خواب برمی خیزم
بر شیشه یخ گرفته...